من یک زن هستم
تیک تاک...تیک تاک...
تو چشاش خیره شدم...دستهاش رو تو دستم گرفتم...با التماس گفتم: تو رو خدا بیا تو سال 91 باهم دعوا نکنیم!...
اشک تو چشام حلقه زد...
تیک تاک...تیک تاک...
تو چشام خیره شده بود...دست هامو که هیچ! قلبمو پس میزد...داد و بیداد میکرد!...درحالی که هنوز 91 دقیقه هم نگذشته بود!
...اشک حلقه زده فرو ریخت!
...
به من انگ بی حیایی زد! در حالی که حتی حاضر نشد تفهیم اتهام کنه!
پرونده ی روح منو پیچید و گذاشت کنار!...اینجا دادگاه نظامیه انگار!
...
میشه برام دعا کنید؟
نوشته شده در دوشنبه 91/1/7ساعت
5:32 صبح توسط یک زن نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |