سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من یک زن هستم

به نام خدا
از قدیم میگویند زنها حسادت دارند و اینها!
اما در زندگی مشترک خلافش به ما ثابت شده است!
این چند ساله به هرکاری دست زدم یا با هرکدام از دوستانم کمی صمیمی تر شدم با یک "نه" بزرگ روبه رو شدم!
و این مسئله برای منی که دختر خیلی فعالی بودم بی نهایت سخت و شکننده بود.
انقدر دامنه ی "نه" گفتن هایش گسترده است که...هرچه فکر میکنم دلیلی به جز حسادت برایش نمی یابم!
هنر، آشپزی، ورزش، درس و...
روحم در این چند سال خیلی آزار دیده است!
برایم دعا کنید...التیام بیابد!


نوشته شده در چهارشنبه 90/9/30ساعت 8:16 عصر توسط یک زن نظرات ( ) | |

به نام خدا
امروز داشتم فکر میکردم که:
آیا اینکه مدتی است دعوا نداشتیم به خاطر پیروزی من به توست یا غلبه ی تو به من؟
مدتی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم:
که ما هر دو ((باختیم))!
عمر عزیزمان را در این بحث های بیخود و دلخوری های الکی از دست دادیم!
اعصابمان نابود شده!
محبت اولیه را بهم نداریم!
اعتماد و...
کاش از روز اول ...
خدایا هرچه میگذرد حس میکنم زندگی برایم عجیب تر میشود.
خدایا کمک کن دیگر اختلاف نداشته باشیم. من دیگر طافت ندارم و از دعوا میترسم!
خدایا روحم...روحم...روحم را خودت مواظبت کن...


نوشته شده در سه شنبه 90/8/10ساعت 10:8 صبح توسط یک زن نظرات ( ) | |

سلام
الهی شکر اوضاع همچنان خوب است و ما دعوا نداشتیم. البته یک بحث داشتیم ؛ به من توهین کرد اما توانستم خودم را کنترل کنم و چشم پوشی کردم. البته تا 24 ساعت با او سرسنگین بودم. تازه یادگرفتم  اینجور باشم یعنی وقتی اذیتم کرد سرسنگین شوم. اخر بابا من هم آدم هستم ببو گلابی نیستم که! باید عکس العمل نشان داد یعنی:" من فهمیدم و ناراحت شدم!" آخر قبلا خیلی زود  میبخشیدم و فراموشش میکردم و انگار نه انگار ولی طی این چند سال زندگی به این نتیجه رسیدم که هیچ فایده ای ندارد! بلکه طرف را پر رو تر هم میکند. بنابراین هم او باید ادب شود هم من باید  سنگین باشم و برای خودم احترام قائل شوم.
زن و شوهر باید همدیگر را تربیت کنند!
خیلی میترسم...از آینده...خدایا!


نوشته شده در شنبه 90/7/30ساعت 10:42 صبح توسط یک زن نظرات ( ) | |

سلام
امروز تقریبا دو هفته ای میشود که دعوا نداشته ایم.
و من حالم خیلی خوب است:)
وقتی داشتم صبح بدرقه اش میکردم حس کردم چقدر دوستش دارم و چقدر دلم برایش تنگ میشود.
امروز دیر می آید خانه و من میتوانم به همه ی کارهای عقب افتاده ی خانه برسم.
وقتی در خانه هست حس میکنم نمیتوانم کارهایم را مدیریت کنم و همه اش باید مواظب او باشم که موردی اذیتش نکند یا جواب خواسته هایش را به موقع بدهم!
خدایا چی میشد که دیگر در خانه دعوا راه نمی انداخت؟!
من خیلی سعی میکنم دعوا نشود اما خوب گاهی صبرم به خاطرکارهای زیاد  خانه کم میشود. البته من تقریبا هیچ وقت شروع کننده نبوده ام اما وقتی خسته هستم نمیتوانم خوب بحث را جمع کنم! خوب من هم آدمم دیگر!
من قرار بود حنس لطیف باشم مثلا!
چیزی شبیه"ریحان"
نه؟


نوشته شده در شنبه 90/7/23ساعت 9:4 صبح توسط یک زن نظرات ( ) | |

به نام خدا
من خسته ام؛ خیلی خسته!
کار خانه مرا بسیار خسته میکند.
به یک بنده خدایی میگفتم از بس ظرف شسته ام دستهایم درد میکند. او گفت: ظرف را که همه ی زنها میشورند!
کاش شوهرم کمی به من در کار خانه کمک میکرد. خانه ی ما بزرگ است و خیلی کار دارد. فقط و فقط جارو کردن و شستن حیاط 2 ساعت وقت میگیرد کارهای دیگر که هیچ!
آقای شوهر حتی یک استکان هم آب نمیکشد! حتی ظرفهایی که خودش از آن استفاده کرده!
مگر چه اشکال دارد مرد در کار خانه کمک کند؟
به او که میگویم کمکم کن میگوید:
اگر ظرف بشورم فکر میکنم زن ذلیل شده ام!
ای خدا!


نوشته شده در دوشنبه 90/7/18ساعت 9:27 عصر توسط یک زن نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5      >
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ